اسلایدر

داستان شماره 2218

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2218

داستان شماره 2218

خدا آيا خوابي ؟ (مظلوم)


بسم الله الرحمن الرحیم

فرعون فرمان داد ، تا يك كاخ آسمان خراش براي او بسازند ، دژخيمان ستمگر او هم مردم را از زن و مرد براي ساختن آن كاخ و بيگاري گرفته بودند ، حتي زنهاي آبستن از اين فرمان استثناء نشده بودند .
يكي از زنان جوان كه آبستن بود ، سنگي سنگين را براي آن ساختمان حمل مي كرد و چاره اي جز اين نداشت .
زيرا همه تحت كنترل ماءموران خونخوار بودند ، اگر او از بردن آن سنگها شانه خالي مي كرد ، زير تازيانه جلادان به هلاكت مي رسيد .
آن زن جوان در برابر چنين فشاري قرار گرفت و بار سنگين سنگ را همچنان حمل مي كرد ، ولي ناگهان حالش منقلب شد و بچه اش سقط گرديد .
در اين تنگناي سخت از اعماق دل غمبارش ناله كرد و در حالي كه گريه گلويش را گرفته بود ، گفت : اي خدا آيا خوابي ؟ آيا نمي بيني اين طاغوت زورگو با ما چه مي كند ؟
چند ماهي از اين ماجرا نگذشت كه همين زن در كنار رود نيل نشسته بود كه ناگهان نعش فرعون را در روبروي خود ديد .
آن زن صداي هاتفي را شنيد كه به او گفت : هان اي زن ، ما در خواب نيستيم ما در كمين ستمگران مي باشيم .

حكايتهاي شنيدني 3/52 - عشريه چهار سوقي ص 207



[ چهار شنبه 28 ارديبهشت 1395برچسب:داستانی قرآنی, ] [ 19:57 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]